"دین" و دو قطبی "تحجّر و سکولاریسم"
یادمان شهید رجایی-هفته دولت-جمعی از مسئولان استان گلستان
بسمالله الرحمن الرحیم
بنده رحیم پورازعدی نیستم. حسن رحیمپور هستم. نمیدانم با این اسم چه کار کنم چون 7، 8 اسم برای من درست شده است. رحیم پورازغدی و حسن پوررحیمی و غیره. بنده حسن رحیمپور ازغدی هستم. ازغد یک روستایی در اطراف مشهد است که جد ما آنجا بوده است. یک وقتی یک نفر پرسید این ازغد کجاست؟ گفتم من یک بار بیشتر ازغد را ندیدم ولی شنیدهام که دوران رضاخان راهزنها و عیارها برای اینکه دست امنیهها به آنها نرسد به کوههای ازغد پناه میبردند. یک چنین جایی است. حسن رحیمپور هستم. امروز داشتم فکر میکردم که ما زبان انگلیسی را در مدارس خود اجباری کردهایم. کسی هم سوال نمیکند چرا؟ چون یک جواب کلیشهای در ذهن همه هست که علم و پیشرفت است. بعد نمیفهمیم که در قرن نوزده انگلیسیها، فرانسویها و روسها و آلمانیها هر کسی هر جایی را گرفت زبان خودش را در آن کشور اجباری کرد. چون اینها در قرن 19 دنیا را گرفتند و بین خودشان تقسیم کردند. اگر توانستند خط و الفبای آن کشور را مثل ترکیه و تاجیکستان تغییر دادند. یعنی نسل جدید اینها اصلاً نمیتوانند تاریخ و منابع تاریخی خودشان را بخوانند. اصلاً نمیتوانند آن خط را بخوانند. یک مرتبه انقطاع نسلی اتفاق افتاده و الان خطوط لاتین دارند. در ایران هم خواستند در دورهی آخر قاجار و زمان رضاخان همین کار را بکنند. گفتند ما به سه شیوه ملتها را تغییر میدهیم. یک، لباسهای آنها را باید تغییر بدهیم. دو، زبان و سوم، مذهب آنها را باید تغییر بدهیم. در خیلی از کشورها هم این کار را کردند. شما در آمریکای لاتین و آسیا و آفریقا میبینید یک دفعه ملت را مسیحی کردهاند. زبان اینها را تغییر دادهاند. الان در کل آمریکای لاتین همهی مردم به اسپانیایی صحبت میکنند. اسپانیولی زبان اشغالگر آنهاست. به جز برزیل که به زبان پرتغالی صحبت میکنند چون اشغالگر آنجا پرتغال بوده است. الان در برزیل آموزش زبان پرتغالی در مدارس اجباری است. در بقیهی آمریکای لاتین آموزش زبان اسپانیایی اجباری است. بگویی چرا؟ میگویند برای اینکه اینها زبان علم و تمدن است. چطور زبان ترقی در آنجا اسپانیولی است و در برزیل پرتغالی است؟ در سوریه و لبنان فرانسوی، در الجزایر و تونس فرانسوی است. در لیبی زبان علم ایتالیایی است. یعنی میگفتند این زبان علم است و آموزش زبان ایتالیایی واجب بود. در گینهی بیسائو آن زمانی که در دست آلمان بود گفتند زبان آلمانی اجباری است. در همه جا همینطور بوده است. در ایران هم از زبان رضا خان گفتند باید زبان انگلیسی را زبان بدهید. چرا؟ یک نفر نمیپرسد برای چه؟ من نه میگویم نه، نه میگویم بله. میگویم چرا کسی سوال نمیپرسد؟ که میلیاردها پول بیتالمال و معلم را هزینه بکنیم برای اینکه چون در قرن 19 این کشور بر ما مسلط شدهاند اجبار داریم زبان اینها را به بچهها زبان بدهیم و باید مثل زبان فارسی این را هم یاد بگیریم. من نه میگویم بد است و نه میگویم خوب است. ولی سوال این است که چرا در کشورهای مستعمرهی فرانسه زبان فرانسوی اجباری است، در مستعمرات کشور انگلیس، انگلیسی اجباری شد و در مستعمرات اسپانیا، اسپانیایی اجباری است. چرا؟ فقط یک هدف داشت. گفتند اگر توانستی زبان خود را بر یک ملتی تحمیل کنی و آنها را مجبور کنی که حتی با ملت همسایهی خودشان به زبان تو با هم صحبت بکنند درب ورود به فرهنگ یک جامعه را پیدا کردهای و تو میتوانی هر نوع تغییری در رفتار و شخصیت اینها ایجاد بکنی. مسئله این نیست که زبان علم و زبان بینالملل است. زبان بینالملل نیست. از وقتی که انگلیس و آمریکا و سرمایهداری آنگولاساکسون در قرن 20 و بعد از جنگ جهانی دوم بر جهان مسلط شد اینها گفتند باید زبان انگلیسی و آمریکایی را زبان جهانی بکنیم، پول آمریکا یعنی دلار باید پول جهان بشود و باید کاری بکنیم که تمام بشریت وقتی میخواهند با هم معامله بکنند با پول ما معامله بکنند. وقتی میخواهند با هم صحبت کنند به زبان ما با هم صحبت کنند. و این یعنی آقایی ما را بپذیرند. خب این را پذیرفتند. من فقط یک مثالی میزنم. میخواهم بگویم یک چیزهایی که در ذهن همهی ما الان مسلم است برای اینکه هیچ کس سوالی نمیکند. چرا انگلیسی؟ چرا در مدارس ما روسی، اسپانیولی، فرانسوی، چینی تدریس نمیشود؟ اگر به لحاظ جمعیت و اقتصاد است که الان بزرگترین جمعیت جهان و بزرگترین اقتصاد جهان چینی است. اگر به لحاظ علمی است امروز کشورهای انگلیسیزبان به لحاظ تولید علم کشورهای رده اول نیستند و رقبای زیادی پیدا کردهاند و اقلاً باید 4، 5 زبان را جهانی کنیم. اگر به لحاظ جمعیت است در دنیا اول چینی است و بعد اسپانیولی است. چطور اینجا زبان انگلیسی است و در کشور تونس فرانسوی اجباری میشود؟ مسئلهی استعمار بوده است. کشورهایی را میگیرند و میگویند باید لباس، مذهب، زبان و غذای آنها را تغییر داد. حداقل اگر توانستیم زبان آنها را تغییر بدهیم و اگر نه اجباری بشود تا با پول و هزینهی خودشان این را یاد بگیرند. شما فرض کن همین الان به شما خبر بدهند ده کشور در دنیا هستند که آموزش زبان فارسی در آنجا اجباری است. اولاً چه احساسی به شما دست میدهد؟ خیلی خوشحال میشوید و با خود میگویید ما در دنیا آقا هستیم و ملتهای دیگر مجبور هستند به زبان ما حرف بزنند. خود این یک احساس الکی آقایی درست میکند و بنابراین یک احساس الکی نوکری در آنها درست میکند. ملتی در آن طرف دنیا میگوید من برای چه باید زبان فارسی که در آن طرف دنیا هست را یاد بگیرم؟ کل مردم هند 200 سال فارسی صحبت میکردند و زبان دوم آنها فارسی بوده است. زبان رسمی و علمی و حکومتی آنها فارسی بود. معماریهای آنها فارسی است. اگر دوستان به هند رفتهاند معماریهای در دهلی را دیدهاند که روی دیوارها همهی شعرها به زبان فارسی است. شعرهای حافظ و مولوی است. آن را به توریستهای دنیا نشان میدهند. تاج محل هم معماری ایرانی است و میدانید که اصلاً ایرانیها ساختهاند و زبانی هم که روی درب و دیوار آنجا نوشته فارسی است. اولین حرکت انگلیسها که صد و چند سال پیش به آنجا آمدند مبارزه با زبان فارسی بود. چون اسلام از ایران به سمت شرق با زبان فارسی رفت و با زبان عربی نرفت. اسلام در چین، مغولستان، در آسیای میانه و تا مالزی و اندونزی با زبان فارسی رفت. من در مالزی و اندونزی بودهام و بیش از 300 کلمهی فارسی در زبان مردم اندونزی هست که نمیدانند فارسی است. از این طرف بوسنی در بالکان 46 شاعر فارسیزبان دارند که اصلاً دیوان شعر آنها به فارسی است. ولی نسل جدید نه در هند و نه در بوسنی و نه در اندونزی نمیتواند فارسی بخواند برای اینکه انگلیسیها و فرانسویها آمدند و زبان عربی و فارسی که اجباری بود و همه در خانوادهها و مدارس یاد میگرفتند و چون به دین آنها مربوط بود با عشق هم یاد میگرفتند ممنوع کردند و زبان انگلیسی در مستعمرات انگلیس را اجباری کردند و گفتند در مدارس اجباری است. در یک جایی هم فرانسوی و در یک جایی هم ایتالیایی را اجباری کرد و تمام شد. به شهر لاهور شهر اقبال رفتم. خب شعرهای فارسی اقبال را دیدهاید که چقدر زیباست. دانشجوها در دانشگاهی که به نام اقبال لاهوری است بودند. شعرهای اقبال را برای آنها خواندم. خب نمیفهمیدند و ترجمه میکردیم و آنها برای ترجمهی شعرها کف میزدند. بعد گفتم شما برای معنای اقبال کف زدید. اگر زیبایی شعر ایشان را به زبان فارسی میفهمیدید سرپا میایستادید و کف میزدید از بس این شعرها قشنگ است. همهی شما انگلیسی بلد هستید؟ گفتند بله. همهی ما انگلیسی بلد هستیم. از قبل از اینکه به دنیا بیایند انگلیسی بلد هستند ولی هیچ فارسی نمیدانست. در شهر اقبال، در دانشگاه اقبال و در دانشگاه اقبال لاهوری یک بیت شعرهای فارسی نمیدانستند. چرا؟ چون انگلیسها آموزش زبان فارسی را ممنوع کردند و جرم شد و زبان انگلیسی در مدارس اجباری شد و همه باید یاد بگیرند. حالا من فقط این را مثال زدم. در روایت دیدم میفرماید آن فرد و ملتی که هر روز از خودش راجع به تک تک کارهایی که میکند بپرسد چرا؟ یعنی آیا با اصول توحیدی اخلاقی، عدالت و با اصول عقل و تجربه میسازد یا نمیسازد؟ عقلی هست یا نیست؟ این ملت میتواند رشد کند و اگر نه نمیتوانی رشد کنی و درجا میزنی. 500 سال میگذرد و هنوز مثل قبل هستی. میدانید پیچ تاریخ یعنی چه؟ یعنی تاریخ 600 سال به یک شکل است و تغییر نمیکند. یک مرتبه یک تغییری ایجاد میشود و باز تا 500 سال دیگر همانطور است. الان یکی از آن پیچهای تاریخی است. غربیها در قرن 17 و 18 بالا آمدند و 300 سال تا الان بر دنیا مسلط بودند و هنوز هم هستند ولی دارند ضعیف میشوند. اگر الان این سوالات رادیکال مطرح بشود و به آن پاسخ عقلی و الهی داده بشود و بعد برنامهریزی و عمل کنیم یک مرتبه مسیر تاریخ بشر عوض میشود. چطور شد که حرفهای اینها جهانی شد؟ چه شده که در تمام دانشگاههای دنیا که میروی و میخواهی جامعهشناسی و روانشناسی و اقتصاد بخوانی باید کتابهای همینها را ترجمه کنی و بخوانی؟ چه اتفاقی افتاده که اینطور شده است؟ مگر همه جا را با ارتش گرفتند؟ توانستند جزمسازی کنند. جزمیات قبلی را شکستند و یک جزمیاتی ساختند که دنیا پذیرفت. چون هم پول داشت، هم زور داشت و هم رسانه و هم شعور طرز حرف زدن و بازی دادن ملتها را داشت. این روایتی که عرض کردم ما به عنوان ثواب و روی منبرها و در روضهها و شبهای قدر و عاشورا میخوانیم و در آخر هم یک تقبلالله میگوییم و نمیفهمیم که اینها برای این چیزها که نیست. ثواب جزو آثار اینهاست. هدف گفتن اینها ثواب بردن ما نبوده است. بعضیها میگویند امام حسین(ع) شهید شد برای اینکه شفاعت کند. امام حسین(ع) شهید نشد برای اینکه شفاعت کند ولی امام حسین(ع) شفاعت میکند. این از آثار و نتایج شهادت امام حسین(ع) است که شفاعت میکند نه اینکه کل پروژهی عاشورا و کربلا برای این بوده که ما شفیع کم داشتهایم و بخواهیم یک شفیع اضافه کنیم. مگر اگر امام حسین(ع) در کربلا شهید نمیشد شفاعت نمیکرد؟ مگر امام حسن(ع) که در کربلا شهید نشده شفاعت نمیکند؟ ما داریم مذهب را واژگونه معنا میکنیم. به قرآن و حدیث فقط به عنوان مسائل متبرک نگاه میکنیم. خب اینها را هندوها هم دارند. من به بتخانهی هندوها رفتهام و نایبالزیارهی همهی شماها بودهام. همانها هم یک عالمه ذکر دارند. یکی از اینها میخواست ما را بتپرست کند و من هم سرم را کج گرفته بودم و او را تأیید میکردم. خیلی خوشحال شد و گفت دیگر به خال زدیم و یک مسلمان به بتخانه آمده و دارد بتپرست بیرون میرود. میخواستم بنشینم و ببینیم که چطور است و دیدم با همان حال و هوایی که ما نصیحت میکنیم من را نصیحت میکند و میخواهد من را نجات بدهد. داشت از بتهای خود تعریف میکرد. یکی کلهی مار داشت، یکی سوسک بود، یکی بز بود، یک فیل بود و این داشت تفاوتهای اینها را میگفت که اینها چه هستند. اهل ریاضت هم بود. خب آنها هم اوراد دارند. آنها هم محل مقدس دارند. قربانی و نذر میکنند. جلوی بتها گریه میکردند. به اینها متوسل میشدند. به بتها میگفتند برای ما شفاعت کنید. خدا را هم قبول داشتند. حتی من راجع به پیامبر(ص) صحبت کردم و گفتند محمد و علی هم جزو خدایان هستند. چون اینها چند میلیون خدا دارند. ما با این آیات و روایات اینطور برخورد میکنیم. من نمیگویم جنبهی عبادی و ثواب ندارد. همهی اینها هست. منتها جنبهی اصلی که این حرفها برای آن زاده شد ساختن تمدن اسلامی است. تمدن اسلامی هم ترکیبی از معنویت و مادیت است. نه فقط ماده است و نه فقط معناست. این تعبیر که میگوید «التلطف فی الحیله اجدی من الوسیله» یعنی هر چه در مقام برنامهریزی و فکر و طرح و پروژه سختگیری کنید مفیدتر از هر ابزار و وسیلهی دیگری است و بهترین و کارآمدترین وسیله انرژی فکری و برنامهریزی درست است. هر کاری که انجام میدهی ببین که با هزینه و فایده میارزد یا نمیارزد. فرق مؤمن با مشرک، حکومت دینی با حکومت لاییک در این نیست که او عقل ابزاری دارد و این عقل ابزاری ندارد. من دیدهام که بعضی از دوستان متأسفانه توجه ندارند و به عنوان حرف دینی مقالاتی مینویسند که خلاصهی حرف آنها این است که تکنولوژی و رسانه و تمدن و هنر برای سکولاریزم است و ذاتاً سکولار است و نمیتوان اینها را دینی کرد. اینها را میگویند. خلاصهی این حرف یعنی اینکه شما باید انتخاب کنی. میخواهی مذهبی باشی به غارها برو و به حکومت و سیاست و رسانه و هنر کاری نداشته باش. مذهب در عرصهی خصوصی و در دورهی غارنشینی است. اگر میخواهی حکومتسازی و تمدنسازی بکنی باید این حرفها را رها کنی مگر به خاطر تخلیهی معنوی باشد. روزهای جمعه به مسجد برو و یکشنبه به کلیسا برو. اینها را نباید وارد عرصهی امور پابلیک، نظامسازی و حکومتسازی بکنی. مگر معنی این حرف همین نیست؟ دشمن این را دشمنانه میگوید و دوست هم دوستانه میگوید. یکی از شاگردهای امام بود که به امام انتقاد کرد و گفت اینطور که شما پیش میروید خیلی از مباحث فقهی را باید کنار گذاشت و متوجه بود. مرحوم آقای غدیری بودند که فوت کردند. خدا ایشان را رحمت کند. یادتان هست امام به ایشان چه گفت؟ این عبارت امام خیلی عبارت عجیبی بود. تکاندهنده است. امام دو نکته را گفت. یکی گفت از این نحو برداشتی که شما از روایات دارید متأسف هستم. با این برداشت شما فقط در جامعهای که الاغ و شتر هست میتوان حکومت اسلامی داشت و حکومت اسلامی برای الان نیست. آن حکومت اسلامی و تمدن دینی و این نحوهی برداشت شما از روایات الان محال است. همان حرفی است که میگویند باید امام زمان(عج) بیاید. یا صفر باشد یا صد باشد. یعنی یا شاه و صدام باشند و یا امام زمان(عج) باشد. این میان خمینی حق ندارد بیاید. این نحوهی برداشت به این معنی است. میدانم شما حسن نیت دارید ولی این نحوهی برداشت خطرناک است و این یعنی حذف اسلام از صحنه و حذف قرآن از صحنه و یعنی اهل بیت(ع) فقط برای عبادت فردی و برای اینکه شفیع بشوند آمدهاند. در حالی که ما میگوییم اینها امام هستند. اصلاً فرق ما با کسانی که امامیه نیستند بر سر چه چیزی است؟ اکثر آنها هم قبول دارند که اینها آدمهای محترمی هستند و میگویند اینها آدمهای مقدس و محترم و خوبی هستند ولی امام نیستند. امام نیست یعنی چه؟ یعنی سبک زندگی خود را از اینها نگیر. نوع حکومت و تمدنسازی خود را از اینها نپرس ولی اینها آدمهای خوبی هستند و شفاعت تو را هم میکنند. قضیه این است. در آخر آن پیام هم امام گفت من میدانم این مسیر و مبارزه با تحجر قربانی میخواهد و دعا کنید من از نخستین قربانیان آن باشم. خیلی چیز عجیبی است. امام، مرجع، رهبر انقلاب میگوید احیای این دین قربانی میخواهد و دعا کنید من از قربانیان آن باشم. ما از یک طرف با جریانهای سکولار و چپزده و لیبرال درگیر هستیم و از یک طرف هم با این متحجران درگیر هستیم. امام در منشور روحانیت این را گفت که خون دلی که پدر پیرتان از دست متحجرین در حوزهی نجف و قم خورد از دست ساواک نکشید. یعنی معلوم بود ضربهی روحی و زجری که امام کشیده از اینها بیشتر بوده تا از دست شاه و دربار و ساواک. دو جریان در برابر تمدنسازی اسلامی معاصر ایستادهاند. یکی سکولاریزم است که شما دیدید در دههی گذشته آمدند و رسماً گفتند دین یک امر و تجربهی شخصی و احساسات درونی فردی است. دین فردی و سلیقهای و درونی است. دین یک امر اجتماعی نیست و ربطی به حکومت ندارد. ولایت فقیه یعنی چه؟ هم متحجر این را گفت و هم سکولار غربگرای لیبرال این را گفت. هر دو این را گفتند. من یک وقتی در دههی 70 با اینها هم به صورت کتبی و هم به صورت حضوری مباحثه داشتم. یک وقتی به یکی از مشاهیر اینها که الان در آمریکا هست به عنوان روشنفکر دینی مطرح بود گفتم اگر تو با مسئولین و با جمهوری اسلام مشکل داشتی ولی نبوت و قرآن را قبول داشتی من اینقدر حساس نبودم. چون میگفت شما چرا با من اینقدر موضع داری؟ گفتم تو با همهی مسئولان جمهوری اسلامی رفیق هستی ولی تیشه را برداشتهای و به ریشهی قرآن و نبوت میزنی. آن موقع البته کسی این حرفها را تأیید نمیکرد. من یادم میآید به چندین نفر از بزرگان گفتم این آقا اصلاً نبوت را قبول ندارد و میخواهد با قرآن مبارزه بکند ولی میگفتند نهخیر اینطور نیست. حالا بعداً نوشتند که قرآن کلمات خود پیامبر(ص) است و کلمات خداوند نیست و اینها اصلاً وحی نیست. این حرفها را همان موقع میزدند اما اکثراً متوجه نمیشدند. بعداً اینها را گفتند. من به اینها گفتم چطور است که شما با حرفهای امام مخالف هستید و اینها را رد میکنید ولی با آخوندهای متحجری که میگفتند انقلاب قبل از امام زمان(عج) حرام است و در زمان جنگ هم میگفتند اینهایی که در جبهه کشته میشوند شهید نیستند رفیق هستید و یک چیز را میگویید. شما که لیبرال و غربزده هستید چطور با این متحجرین و آخوندهای ضد انقلاب و ضد امام همکاسه هستید؟ او متحجر است و شما مثلاً روشنفکر هستید ولی نهایتاً حرفهای شما یک چیز است و هر دو میگویید ولایت فقیهی که امام میگوید نباشد. هر دو میگوید حکومت اسلام در عصر غیبت عقلانی نمیشود و نباید تشکیل داد. هر دوی شما سکولاریزم را نتیجه میگیرید؟ میدانید که خرمقدسها هم سکولار هستند. خرمقدسی هم سکولاریزم است. روشنفکری لاییک هم سکولاریزم است. هر دو به دو زبان یک چیز را میگویند. در هر دو میگویند دین از حکومت جداست. یعنی نباید حکومت دینی عمل بکند. بعد میگویند ما از این جهت گفتیم که حکومت دینی، دین حکومتی میشود. دین حکومتی که معلوم است غلط است. دین حکومتی یعنی ریا و نفاق. دین حکومتی دین بنیعباس و بنیامیه میشود. حکومت اسلامی از آن نوع میشود. دین حکومتی قبول نیست. حکومت دینی قبول است. یک جزء مهم از حکومت دینی هم حکومت عقلانی است. یعنی احترام به همین اسباب عقلانی است. تفاوت حکومت دینی در عصر غیبت با حکومت لاییک این نیست که بگوییم آنها قائل به عقل ابزاری هستند و ما عقل ابزاری را قبول نداریم و به جای آن توسل و توکل را قبول داریم. نمیگوییم همینطور جلو برو تا کارها درست بشود. دیروز دیدم تلویزیون یک فیلمی گذاشته که طرف میگوید دنیا اینقدر قوی است، آمریکا و غرب این همه پول و اسلحه دارد. ما که چیزی نداریم. عقل این کار را قبول دارد؟ آیا عاقلانه است که با اینها درگیر بشویم. بعد طرف هم میگوید اینجا جای عقل نیست، اینجا جای عشق است. این را هم پخش میکنند. خب این حرف یعنی چه؟ یعنی ما خل هستیم. بزن برویم. اصلاً این کسانی که راجع به عاشورا و یا شهدای ما حرف میزنند و میگویند اینجا جای عقل نیست و جای عشق است و باید عاشق و دیوانه باشی این حرفها را از کجا در آوردهاند؟ ما یک آیه و حدیث نداریم که صحیح السند باشد و علیه عقل حرف زده باشد. اینکه میگویند کربلا صحنهی عشق است و نه عقل توهین به امام حسین(ع) است. اصلاً در فرهنگ اسلامی عشق و عقل با هم تقابلی ندارند. یعنی امام حسین(ع) کار عقلانی نکرده است؟ یعنی عاشق بوده و عقل نداشته است؟ یعنی چه؟ اینها فکر میکنند عقل یعنی عقل مادی، یعنی اگر محاسبهی مادی کردی عاقل هستی و اگر این کار را نکردی دیوانه هستی. در حالی که عقل مادیگری نیست. عقل یعنی محاسبه. مادیگری نفسانیت است و عقلانیت نیست. هر کس بگوید حکومت دینی حکومت عشقی است و حکومت عشقی یعنی عقل را رها کن به حکومت دینی خیانت کرده است. اما اگر بگویی حکومت دینی فقط عقل نیست و باید عشق هم باشد درست است. اگر فقط هم عقل ابزاری باشد و عشق و ایمان نباشد بروکراسی خشک میشود. بروکراسی اخلاق کارمندی است. کارمند خوب است. خود بنده هم کارمند هستم. یک وقت جسارت نشود. ولی یک چیزی به نام روحیهی کارمندی مطرح است که میگوید کاری نداشته باش که مشکل مردم حل شد یا نشد بلکه کارت را بزن و برو. این یک چیز خطرناک است. این انقلاب را نابود میکند. این روح جهادی که جهاد سازندگی یا بچههای سپاه و بسیج در دههی اول میگفتند و فداکاری میکردند را نابود میکند. این برای این بود که اینها نه چیزی به نام کارت داشتند که کارت بزنند و نه درجه داشتند. این خیلی جالب است. ما بدون درجه جنگیدیم. درجهها را بعد از جنگ دادند. در همه جای دنیا درجه برای جنگ است ولی بچههای ما بدون درجه جنگیدند. در دنیا فقط یک جنگ است که بدون درجه جنگیدهاند و بعد از جنگ درجه گرفتهاند. من مخالف درجه دادن بعد از جنگ نیستم. ممکن است درست باشد و ممکن است درست نباشد. من اصلاً به آن کاری ندارم. میخواهم بگویم جنگ ما بدون درجه بود. حالا فیلمهای جبههای را که میسازند مثلاً میگوید فرمانده فلان. اصلاً در جبهه چه کسی میگفت فرمانده؟ ما در جبهه نشنیدیم کسی بگوید فرمانده. همه یا به هم برادر میگفتند یا اسم صدا میزدند. فلان فرمانده کجا بوده است؟ همهی اینها در فیلمها و اداهای بعد از جنگ است. درجه دارند و فرمانده فرمانده میکنند. اصلاً در جبهه در یک عملیات کسی شنیده که یک نفر بگوید مثلاً فرمانده ما چه کار کنیم؟ اینها را از فیلمهای خارجی پیدا میکنند و در فیلمهای ما میگذارند. در جبههی ما اصلاً کسی به کسی فرمانده نمیگفت و اصلاً معلوم نبود سر و ته گردان چه کسی است و تا لحظهی آخر نمیفهمیدی چه کسی فرمانده است. یادم میآید در عملیات قلاویزان در کربلای 1 من اشتباهی در یک ستون دیگر از یک گردان دیگری افتاده بودم. اصلاً نه آنها میدانستند من چه کسی هستم و نه من میدانستم آنها چه کسانی هستند. من گردان خودم را گم کرده بودم. همینطور داشتم حرف میزدم و میگفتم بچهها کجا هستند، یک مرتبه دیدم بچهها گفتند آقا شما جلو برو ما پشت سر تو میآییم. برو. هر جا شما بروی ما هم میآییم. اینطوری بود. در عملیات بدر من غواص بودم. آموزش غواصی دیدم. از این ساعتهای ضد آب به ما داده بودند. گفتیم حالا مثل فیلمهای سینمایی و آرتیستها ما هم ساعت داریم. در جبههها که اصلاً این خبرها نبود. ساعت دادند و گفتند از زیر آب بیرون بیا و ساعت را نگاه کن و سر ساعت به خط بزن. با خودم گفتم ببین در این عملیات چه خبر است. حالا اولین عملیاتی که شکست بدی خوردیم همان عملیات بود. من یادم است آنجا وقتی از آب بیرون آمدیم، از بلمها پارو زدیم و به سمت خط دشمن رفتیم و به سمت شرق دجله و منطقهی چهارراه خندق رفتیم و لباس غواصی پوشیدیم و به آب رفتیم. نزدیک ساحل دشمن که بیرون آمدم دور و اطراف را نگاه کردم و دیدم از این تیم و دستهای که قرار بود با هم برویم هیچ کس نیست و هر کسی یک جا است. شهید جعفری که برادرزادهی همین علامهی جعفری بود آنجا بود. او هم در تیم غواصها بود و ما باید به حساب خط را میشکستیم. به او گفتم اینها کجا هستند؟ گفت نمیدانم کجا هستند. گفتم الان راهکار ما کجاست و ما باید از کجا به خط بزنیم؟ الان همهی اینجا خط دشمن است. گفت این قرطیبازیها را کنار بگذار. همهی اینجا عراق است. بیا به سراغ همین دهانهی آتش برویم. این تیربارچی هر کسی باشد عراقی است. اصلاً ما نه به ساعت نگاه کردیم و نفهمیدیم این ساعت چه بود. بعداً که خط شکست گفتیم این ساعتها به چه دردی خورد؟ خب اگر محاسبات دیوانسالاری باشد ولی این نباشد عشق است. اما این عشق غیر عقلانی نیست و محاسبه میشود. من عرضم را ختم کنم. من خیلی روایت آوردم ولی فقط یک صفحه را خواندم. 10، 20 صفحه روایت آورده بودم. من عرض خود را با این خاطره از شهید طاهری ختم میکنم که حالا وقتی این همه از عقل گفتیم از عشق هم بگوییم که این عشق عقلانی است و ضد عقل نیست. این عشق درست ادامهی عقلانیت درست است. منتها عقلانیت به دو شکل است. یکی عقلانیت معاویه است، یکی عقلانیت توحیدی و ابراهیمی است. آن عقلانیت این است که میگویم. در همین عملیات بدر شهید حاجی طاهری بود که اخیر پسر ایشان را دیدم که دانشجوی پزشکی بود و خیلی هم پسر خوبی است و خاطرات شهید را جمع کرده بود و به من گفت یک مقدمهای بنویس که من گفتم مقدمه بلد نیستم ولی یک خاطرهای از پدر تو دارم که همان را مینویسم و اگر خواستی همان را به عنوان مقدمه بگذار و آن خاطره این است. این است که دنیا را عوض میکند. یعنی اگر فردا در خبرهای این دولت و حکومت به آمریکای لاتین و آفریقا رفت، چنانکه از ما میپرسند این مشکل را شما چطور حل کردید؟ همین 4 پیروزی که در عرصهی هستهای به دست آوردید همه متعلق به خودشان میدانند. در دانشگاه سودان من یک بحث دیگری داشتم که استاد فیزیک بلند شد و گفت من میخواهم صحبت کنم. گفتم بفرمایید. گفت سر این مسائل هستهای و این پیروزیهایی که در عرصههای مختلف علمی ایران به دست آورده و خبرهای آن به ما میرسد، اولاً شما بدانید هر گامی که شما، ملت شما و دولت شما رو به جلو بر میدارید ما این را پیشرفت خودمان میدانیم و خوشحال میشویم. خدا را شاهد میگیرم که آن طرف دنیا این را گفت. گفت هر خبر مثبتی که از ایران میآید ما در اینجا خوشحال میشویم. برای اینکه امروز شما دارید به نمایندگی از همهی مظلومین جهان کار میکنید. کار علمی شما برای خودتان نیست و برای ما هم هست. پیشرفتهای در حکومت شما برای ما هم هست. هر چه بتوانید عدالت را اجرا بکنید و مردم را از خودتان راضی بکنید و مشکلات کشاورزی و دامداری و اقتصاد و صنعت مردم را حل بکنید فقط مشکل خود را حل نکردید بلکه به دنیا علامت دادهاید که سه راه وجود دارد و دو راه نیست که بگویی یا راه آمریکا هست و یا راه افغانستان و یک راه دیگری هم هست که آن راه ایران است. ایشان یک عبارت تکاندهندهی داشت که گفت اگر بر سر مسائل هستهای عقبنشینی و کوتاهی کنید نه فقط به خودتان بلکه به همهی ما خیانت کردهاید. گفت خود من در آمریکا فیزیک خواندهام. در دانشگاه خارطوم در سوادان بحث میکرد. همه سیاهپوست بودند. گفت به مسئولین خود بگویید هر جا که شما شکست بخورید همهی ما شکست خوردهایم. هر جا شما کوتاه بیایید به همهی ما خیانت کردهاید. هر جا شما جلو بروید همهی ما پیروز شدهایم برای اینکه امروز در آسیا و آمریکای لاتین و آفریقا همهی دولتها و ملتهایی که 200 سال سرکوب شدهاند چشم به شما دارند. شما که جلو بروید همه میگویند میتوان رفت. ببینید ایران رفت. و اما جمع عقلانیت و عشق در هر عرصهای باید مناسب با خودش باشد. شهید حاجی طاهری در عملیات بدر در سال 63 بود. بچهها یکی، دو ماه آموزش غواصی دیدند. اولین عملیاتی بود که نیروی غواص باید در سطح وسیع وارد عملیات میشد و همه هم بسیجی بودند. قبلاً هم بود اما محدود بود. شبهای زمستان بود و حالا سختیهای آموزش بماند که واقعاً همهی بچهها مریض میشدند ولی واقعاً رقابت میکردند سر اینکه حتماً در عملیات و در شکستن خط باشند. قبل از اینکه وارد آب بشویم و سوار بلم بشویم که باید 30 ساعت پارو میزدیم. یعنی مثلاً 5 بعد از ظهر بود و ما باید تا شب و شب تا صبح و صبح تا شب لابلای نیها استتار میکردیم و شب بعد مثلاً ساعت 10 به خط میزدیم. باید لباس غواصی میپوشیدیم و از بلمها وارد آب میشدیم و میرفتیم. قبل از اینکه بچهها وارد آب بشوند نماز ظهر و عصر را خواندند. ظهرهای آنجا هم خیلی داغ بود و شبهای سردی داشت. همین آقای حاجیطاهری نه آیتالله بود و نه دکتر بود و نه پروفسور بود ولی از همه فهمیدهتر بود. واقعاً حکیم بود. همهی بچهها نماز جماعت خواندند و برای ناهار و استراحت و چای به چادرها رفتیم و این همینطور در آفتاب نشسته بود. من یادم هست که دو، سه ساعت بعد از چادر بیرون آمدم و دیدم هنوز ایشان آنجا نشسته است. رفتم و به رفقیم آقای عباس ابراهیمی که او هم شهید شد گفتم عباس حاجیطاهری از ظهر در آفتاب نشسته و قرآن میخواند. خلاصه نیم ساعتی گذشت و ایشان رفت. ما به آنجا رفتیم و دیدیم از بس گریه کرده زمین جلوی ایشان گل شده است. یعنی ایشان سه ساعت زیر آفتاب قرآن میخواند. در عین حال همین آدم و بچههای گشت شناسایی چنان دقیق و متر به متر هور را شناسایی کرده بودند که خود ایشان میگفت من این هور و باتلاقها را از خانهی پدرم بیشتر میشناسم. یعنی دقیقاً میدانم کجا نیها انبوه است و کجا انبوه نیست. همهی اینها را دقیق میدانم چون ما 9 ماه شب و روز به همراه اطلاعات و عملیات گشت میرویم و منطقه را مثل کف دست میشناسیم و تمام محاسبات را کردهایم. همهی محاسبات را کردهایم. گفت ما طوری این منطقه را میشناسیم که مطمئن هستیم هیچ کس در دنیا این منطقه را اینطور نمیشناسد. همه چیز را هم حساب کردهایم. میخواهم بگویم عقل بود ولی توکل به خدا بعد از عقل هم بود. عشق واقعی که امام حسین(ع) قبول دارد این است. این آخرین صحبت ایشان بود. تجهیزات را پوشیدیم و میخواستیم خداحافظی کنیم و برویم. اولاً آمد و تا گفت بسمالله الرحمن الرحیم همه زیر گریه زدند. خب ما اگر هزار بار بسمالله الرحمن الرحیم بگوییم کسی گریه نمیکند بلکه شاید زیر لب بخندند. این تا گفت بسمالله الرحمن الرحیم همهی بچهها ناخودآگاه گریه کردند. یعنی این حالت روحی و معنوی ایشان بود. بعد گفت برادران من سخنرانی بلد نیستم. من درس نخواندهام و اصطلاحات را بلد نیستم ولی یک چیز را میدانم و این را هم میدانم که همهی حقیقت همین است و آن را به شما دوباره میگویم. ما همهی محاسباتی که میشد انجام داد را انجام دادیم. به لحاظ نظامی و اینکه چه زمانی جذر و مد میشود و در هور چقدر تأثیر دارد و اینکه عمق هور در کجا چقدر است و اینکه نیها چطور است و اینکه اگر جنگ پارتیزانی شد چطور نارنجک بیندازیم و اینکه توپخانهها چطور است را محاسبه کردهایم. هر محاسبهای که میشد انجام داد را انجام دادهایم. ادعا داریم هیچ کس به اندازهی ما الان این منطقه را نمیشناسد ولی یک چیزی را هم به شما بگویم. به چیزی که من ذرهای تکیه نکردم و اعتماد ندارم همین محاسبات است. همهی محاسبات را دقیق کردهایم. ولی فرض را بر این بگذارید که هیچ محاسبهای نشده است. و بعد این جمله را عرض میکنم و عرضم را با همین جمله ختم میکنم چون این جمله تاریخی است. من همه جا به رفقای خودم میگویم این را بالای سرتان بنویسید و هر کسی این را با کار خودش تطبیق کند. مثلاً بنده معلم هستم و بگویم همین الان این کار مهمترین کار است. هر کدام از شما در هر کاری هستید همین تعبیر را که ایشان راجع به آن عملیات و مأموریت بچههای غواص و خطشکن کرد راجع به کار خودش بکند. این جمع عقل و عشق است. ایشان گفت برادرها تمام انبیا برای آدمسازی آمدهاند. امروز همهی انبیا هستند و اسلام. بعد گفت اسلام است و این انقلاب. امروز سرنوشت اسلام به این انقلاب مربوط است. انقلاب است و این جنگ، جنگ است و این عملیات، عملیات است و امشب، امشب است و شما. والسلام علیکم و رحمتالله. همین جمله را گفت. ما احساس کردیم که تجلی تمام تاریخ انبیا همین کاری است که قرار است ما بکنیم و واقعاً همینطور بود. وقتی وارد بلمها شدیم و رفتیم با همین شهید عباس صحبت میکردیم و میگفتیم احساس میکنیم این بلمهایی که دارند میآیند در یکی حضرت ابراهیم است، در یک بلم حضرت عیسی است، در یک بلم حضرت نوح است، در یک بلم شهدای کربلا هستند و همه داریم با هم میرویم و واقعاً همینطور است. ایشان در همان عملیات شهید شد. ایشان میگفت فلانی از بس در منطقه هستم گاهی که به خانه میروم بچهی من که کوچک است من را نمیشناسد. میگفت بچهی من کوچک است و تازه به دنیا آمده است. مثلاً به منطقه میآیم و 6 ماه بعد میروم. بچهی کوچک بعد از 6 ماه چیزی به یادش نمیماند. میگفت به خانه رفتم و زنگ زدهام. بچهی من با تاتی تاتی آمده و درب را باز کرده است. به او سلام کردم و او من را نشناخته است. بعد گفت بله؟ گفتم برو به مادرت بگو حاجیطاهری آمده است. میگوید بچهی من جلوی خودم همینطور که میرفت به زمین میخورد و بلند میشد. من هم پشت سر او آمدم. دیدم به مادرش میگوید مامان حاجیطاهری آمد و نمیگوید مامان بابا آمد. میگفت من گریه کردم که بچهی من، من را نمیشناسد. حالا اگر شهید بشوم این چطور میشود؟ حالا الحمدلله بچهی ایشان یک پزشک و یک پسر خیلی خوبی است. یکی از دوستان میگفت من 6 یا 9 ماه در منطقه هستم و وقتی بر میگردم خانم من دوباره از من رو میگیرد. دوباره ما باید بنشینیم با هم حرف بزنیم و با هم آشنا بشویم و یک خطبهی عقدی بخوانیم تا ایشان چادرش را بردارد و الا قشنگ دوباره رو میگیرد و ما سرمان را پایین میاندازیم و او هم سرش را پایین میاندازد و از اول شروع میکنیم و انگار اول عقد است. میگفت مثلاً من به منطقه میروم و 6 یا 9 ماه نیستم. بعد که بر میگردم خانم من از من رو میگیرد و من هم از خانم خجالت میکشم. این فداکاریها اتفاق افتاده است. به نظر من هر کس هر جا که هست این جملهی شهید طاهری را باید داشته باشد. نوع کار کردنهای ما فرق میکند. ولو یک کسی اگر مسئول لولهی فاضلاب در جایی است به نظرم میتواند همین جملهی شهید طاهری را بگوید. میگویند مثلاً مراقب فاضلاب این روستا باش. او هم باید همین را بگوید. بگوید انبیا و اسلام است و این انقلاب، این انقلاب است و این مسئولیت در اینجا، الان این مسئولیت هست و این لولهی فاضلاب، این لوله هست و من. واقعاً باید همین را بگوید. اصلاً مهم نیست کار تو چه هست و چقدر است. اگر 60 درصد مسئولین ما و هر کسی هر جا هست به این سبک عمل کنند والله تمام مردم راضی هستند حتی آنهایی که ما کارشان را راه نمیاندازیم. همانها هم راضی هستند. والسلام علیکم و رحمتالله.
هشتگهای موضوعی